وقتی برنده جایزه رپسودها در مقابل سقراط قرار می گیرد، مکالمه ای در می گیرد بین دو قطب. از یک طرف دانش و آگاهی و تسلط بر خویشتن در درنیای تعقل، و از طرف دیگر احساس و الهام و از خود بی خود شدگی بر روی صحنه نمایش. سقراط با تعریف و تمجید از لباسهای زیبای رپسودها و ظاهر زیبای آنها می آغازد. و احساس حسرت خود را از اینکه آنها همیشه در محضر شعرا هستند بیان می کند و می گوید که چه قدر خوب است اگرکه به واقع آنها را درک کنند و فقط اشعار شعرا را از بر نکنند. و این نقطه شروع بحث است. اینکه چه طور یک رپسود می تواند ذهن شاعر را درک کند بدون این که بفهمد او چه منظوری داشته است؟ یعنی از بر کردن و نقالی شعر شاعر که کار اصلی رپسود است در مقابل درک منظورشاعر قرار می گیرد. ایون مدعی است که او به خوبی هومر را می تواند تفسیر کند و آینه تمام عیار او باشد.
پس سقراط که حالا مساله ای را ساخته است، پیش درآمد را کافی می یابد و بحث جدی را شروع می کند. اولین پرسش او این است که آیا ایون فقط هومررا درک می کند یا هزیود و آرچی لوکوس را هم می فهمد؟ این سوالی کلیدی است و تمام بحث های این رساله از دل این سوال بیرون می آید. سوال این است که چه تفاوتی یا تشابهی بین هومر و دیگر شاعران برجسته وجود دارد؟
به نظر من کلیدهای درک این رساله در ابتدا و انتهای آن است. در این سوال ابتدایی و دو جمله انتهایی. دو جمله انتهایی در جای خود بحث می شود. اما این سوال چه گونه سوالی است؟
زیبایی این سوال در این است که انتهای بحث را به ابتدای آن گره می زند. هم انتها و نتیجه تفکر ایون را بیان می کند و هم در دل خود پارادوکسی دارد با دو طرف تقابل که نقطه شروع بحث قرار می گیرند. در این پارادوکس در یک سو سقراط می خواهد به این اصل برسد که بهتر است یک رپسود خوب هم تفاوتها و هم تشابهات هومر با دیگر شاعران را درک کند. و در طرف دیگر ایون معتقد است که تنها هومر ارزش تفکر و توجه او را دارد.
توجه عمیق به این سوال روشن می کند که:
- این سوال نقطه شروع بحث است زیرا بیان گر تفاوت اساسی سقراط با ایون است. سقراط کلی نگاه کرده تفاوت و تشابه را با هم می بیند و ایون جزیی می بیند و فقط هومر توجه اش را به خود جلب می کند و درک تفاوت و تشابه هومر با دیگر شاعران برای او مشکل است.
- این سوال نقطه پایان بحث است چون نتیجه نوع نگاه ایون به شاعری جز این نیست که او تنها بتواند از هومر الهام بگیرد ولی متوجه تفاوت او با دیگر شعرا نشود.
سقراط افلاطون با پرسیدن این سوال و مطرح کردن تقابل درونیش پارادکسی را گشوده است که از این به بعد می تواند در دو طرف تقابل آن تفکر کند و با این تفکر خویش ایون (یا مخاطب رساله) را نسبت به هر طرف این تقابل و نتایج هر طرف روشن کند.
سپس سقراط از تشابه موضوعی کارهای هومر با بقیه شاعران مثال می آورد، و در ضمن به موضوعات رایج در شعر آن زمان اشاره می کند. او این بحث را پیش می کشد که فقط یک فرد متخصص می تواند از خوبی ها و بدی های موضوعی به یک اندازه سخن بگوید. سپس از ایون می پرسد که آیا این صحیح است اگر بگوییم ایون که در مورد هومر و دیگر شاعران با تجربه است و مهارت دارد، همان طور که خودش معترف است، می تواند داور خوبی برای تمام کسان دیگری که از موضوعاتی شبیه به هومر سخن می گویند باشد؟ ایون در جواب می گوید که فقط هومر او را برانگیخته می کند. سقراط علت این امر را چنین بیان می کند که ایون از هومر بدون آگاهی از فن یا دانش ( (art سخن می گوید زیرا اگر از این دانش آگاهی داشت از دیگران نیز لذت می برد و آنها را نیز می فهمید و از خوب و بد آنها آگاه می شد.
تا به این جا در مرحله اول سقراط با پرسیدن زادگاه ایون و تعریف از پیشه او وارد مکالمه با او شد، و در مرحله دوم برایش مساله ای را ساخت و او را وارد پارادوکسی کرد که نقطه تفاوت او با سقراط بود در درکشان از شعر. در این مرحله ایون در گفتگویش با سقراط به این درجه از آگاهی رسید که باید چیزی را درک کند که تا به حال متوجه اش نبوده است.
و حالا در مرحله سوم سقراط بحث جدی خود را آغاز می کند. ایون که حالا حساس شده است رو به سقراط کرده او را دانا می خواند و از او می خواهد که مساله را توضیح دهد. و این یعنی بر انگیخته شدن حس به دانایی در ایون. سقراط با ابراز فروتنی شروع می کند. و ضمن بیان مساله ای اساسی یک سوال دیگر را را طرح می ریزد. از این به بعد میتوان گفت که تمام سوالات سقراط از دل همان سوال اول او بیرون کشیده می شوند.
مساله این است که وقتی کسی از کلیت دانش و یا فن (art) آگاهی پیدا کرد، آنگاه تحقیق در خوبی و بدی آن فن برای او یکی است.می بینیم که در این جمله مهم پارادکس ابتدایی و اصلی رساله حل می شود. یعنی تفاوت و تشابه بین هومر و دیگران. سقراط پارادوکس را به این شکل حل می کند که تحقیق در خوبی و بدی و یا در این مورد، بین هومر و دیگران در صورتی که آگاه به فن و یا دانش شعرباشیم یکی است. وبا دانشی یکسان می توانیم خوبی و بدی هر کدام را ارزش گذاری کرده و به جایی برسیم که هر کدام از این شعرا به نوعی با اندیشه ما سخن بگویند. او در توجیه این موضوع چند مثال می آورد. موضوع مثالها این است که هنرمندان و یا صنعت گران بر جسته که در کار خود مهارت دارند همچنین می توانند در مورد خوبی و بدی کارهای دیگران نیز نظر بدهند.
در اینجا ایوان دوباره بر حرف پیشین خود تاکید می کند و ابراز نادانی کرده و از سقراط در خواست حل مساله را می کند. این درخواست کمک او از دل دیالوگ گونگی رساله بر می خیزد. ایون که در ابتدا به خود مغرور است نرم می شود و در مرحله دوم متوجه مساله شده و در مرحله سوم ابراز نادانی می کند. این درخواست در واقع کمکی است به پیشرفت دیالوگ بین او و سقزاط .
پس از این درخواست ایون بلند ترین سخنرانی سقراط آغاز می شود. در این سخنرانی کوتاه سقراط دوباره به پارادوکس اول رساله باز می گردد. در گقتگو های پیشین یک طرف از این پارادوکس را مشخص کرده است و آن آگاهی از فن یا هنر شعر است. آن طرف دیگر این پارادوکس را سقراط inspirationو یا الهام بیان می کند. پس انسان یا با آگاهی از دانش و فن سخن می گوید و یا فقط به الهام گرفتن از منبعی بسنده می کند. آنچه سقراط را به سخن می آورد آگاهی به دانش و فن است و آنچه ایوان را به سخن در می آورد الهامی مقدس divine)) است. اما مساله مهم این است که این الهام از کجا نشات می گیرد، در چه حالتی وقوع پیدا می کند، و چه پدید می آورد.
شاعر، از نظر سقراط، کسی است که اولا از روی دانش و آگاهی شعر می گوید و ثانیا از موزها تحت تاثیر دیونوسیس الهام می گیرد. ویژگی های شاعر هم بر این اساس چند است.
- اول، دانش و فن شعر را می داند.
- دوم، از موزها به طور مستقیم الهام می گیرد.
- سوم، در حالت از خود به در شدگی و بی خودی شعر را می سراید.
- چهارم، این حالت از خود بی خودی تحت تاثیر دیونوسیس است.
- پنجم، این حالت الهامی مقدس است.
- ششم، تمام قدرت شاعر در این از خود به در شدگی او است.
این توضیح آن چیزی است که در کل رخ می دهد. در این مرحله سقراط پارادوکس کلی بین دانش و الهام را یک دور کامل می زند. یعنی هم از دانش می گوید و جایگاهش را معلوم می کند و هم از الهام می گوید و جایگاه آن را مشخص می کند. حالا سقراط از کل به جز می رود و مساله ایون را حل می کند. ایون از روی دانش و فن در مورد هومر صحبت نمی کند بلکه از روی الهام از وی سخن می گوید. اما الهامی که منبعش با منبع خود هومر متفاوت است و در واقع یک درجه از آن پایینتر است. هومر مستقیما از موزها الهام می گیرد و ایون از هومر الهام می گیرد. یعنی الهام او از منبع ویا موزها یک درجه به دور است. در این مرحله و در میانه رساله است که سقراط به نتیجه دل خواهش می رسد.
وقتی کسی بر اساس الهام سخن بگوید فقط می تواند در یک حوزه یا یک سبک از هنر سخن بگوید . و از این جا است که کسی چون ایون درمورد یک شاعر مثل هومر تخصص دارد و از بقیه شعرا نمی تواند حرفی بزند، و آنها او را برانگیخته نمی کنند و الهام بخش او نیستند. در صورتی که اگر همچون سقراط از روی دانش و فن سخن بگوید تمام شاعرهای دیگر نیز او را نه تنها بر انگیخته می کنند که به فکر هم فرو می برند و او را قادر می سازند تا خوب و بد آنها را قضاوت کند. این نتیجه گیری با سوالی از طرف سقراط به پایان می رسد تا نوبت به ایون برسد. ایون که حالا به درجه آگاهی رسیده است، با سوالی مورد خطاب سقراط قرار می گیرد تا تایید سخنان سقراط از زبان او بیرون بیاید. "آیا این طور نیست که این اشعار زیبا که از دهان شعرا بیرون می آید ناشی ازالهام و از خود به در شدگی مقدس است و در حقیقت این اشعار سخنهای خدا است که از زبان آنها بیرون می آید؟"
امر کلی بر ایون روشن می شود. او در میانه رساله یا در انتهای مرحله سوم تفکر سقراطی را قبول می کند و حرف او را با تایید تکرار می کند. او بیان می کند که رپسودها مفسر مفسرین موزها یعنی شعرا هستند.
مرحله چهارم را سقراط برای بالاتر بردن سطح آگاهی ایجاد شده در ایون با یک سوال شروع می کند. "آیا وقتی در مقابل هزاران تماشاچی صحنه هایی احساسی و حساس را بازی می کنی، در حالت بی خودی و الهام نیستی؟" ایون این سخن را تایید می کند و دومین سخنرانی بلند سقراط شروع می شود.
سقراط از پارادوکسی شروع کرد بین فن ودانش و بین الهام و از خود به در شدگی شاعران. هر دو طرف را توضیح داد و نتایج آن را شرح کرد. یعنی از طرف آگاهی ( یک طرف تقابل پارادوکس) شروع کرد و به طرف دیگر یعنی الهام رسید. حالا می خواهد آخرین زنجیره الهام را هم بگوید تا دوباره به طرف اول یعنی دانش و آگاهی برسد. پس با دقت می فهمیم که سقراط در هر بار چرخش خود از یک طرف پارادوکس به طرف دیگر قسمتی از موضوع را برای ما باز میکند و ما روشن می شویم.
خوب آخرین حلقه زنجیر طرف الهام چیست؟ آخرین حلقه مخاطبان است. موزها در حالت الهامی مقدس و نه فن و دانش به شاعر ظهور می کنند و او شعری را می سراید، سپس رپسودها و بازیگران و دیگر عوامل نمایش در حالتی از خود به در شده و از خود بی خود آن را به مخاطبان منتقل می کنند. و در نهایت نوبت به تماشاگران می رسد که این از خود بی خود شدن را تجربه کنند. پس مخاطبان آخرین حلقه زنجیره الهام پذیری هستند.
پس به طور کلی در یک طرف پارادوکسی که سقراط ترسیم کرد موزها بودند که شاعران را در حالتی از الهامی مقدس و یا از خود به در شدگی به سرودن وا می دارند. این شاعران و سخن وران بزرگ خود منبع الهام دیگرانی چون رپسودها، گروه های نمایشی و غیره می شوند و در نهایت مردم یا مخاطبین به عنوان آخرین حلقه این زنجیر که در آسمان از موزی خاص آویزان است قرار می گیرند و تحت تاثیر آن، نمایش را در حالت بی خود شدگی مشاهده می کنند و تحت تاثیر آن قرار می گیرند.
در طرف دیگر پارادوکس سقراطی با دانش و آگاهی قرار دارد که از کلیت امور که نزد فیلسوفی همچون سقراط است خبر می دهد. او به حکم چنین آگاهی و دانشی از زنجیر یک شاعر مثل هومر آویزان نیست بلکه او به حکم آگاهیش خوب و بد هومر و دیگر شاعران را می فهمد و همه شاعران او را به اندیشه وا می دارند. اما او از خود بی خود نمی شود. سقراط یا فیلسوف، احساساتی نمی شود و کنترل خویش را به دست احساساتش نمی دهد و به همین علت است که از دایره الهام بیرون است. اگر چه به اقرار خودش از خود به در شدگی و الهام شاعران را امری مقدس پنداشته و از آن لذت می برد و حتی به آن احساس حسادت می کند.
پس سقراط حکیم با زکاوت، پارادوکسی را گشود و آن را از هر طرف توضیح داد و روشن کرد، هم از دانش و فن گفت و هم از الهام مقدس. شاعر را در قبال فیلسوف گذاشت. از یک سو یکی را کلی بین و آگاه به کلیت دانست و از سویی دیگر یکی را از خود بی خود و مقدس دانست و از عظمت کارش تقدیر کرد. زیبایی این مکالمه در این است که سقراط حکم قطعی بر حل پارادوکس نمی دهد بلکه در مراحل بحث خود دو طرف این پارادوکس را تا انتها می رود و هر بار به دیگری می رسد و اما به قطعیت نمی رسد. یعنی نه طرف شاعران و نه طرف فیلسوفان را نمی گیرد، چون اصلا هدفش از ایجاد این پارادوکس و سفر از یک طرف آن به طرف دیگر تنها برای روشن شدن پارادوکس است. سقراط می داند که این دو راه هر دو به یکی ختم می شوند زیرا اگر غیر از این بود سقراط که فیلسوف است و بزرگترین دق دقه اش دانایی است حاضر نمی شد به حال شاعران حسادت بخورد. پس درک سقراط از این نقابل این است که هر دو این گزینه ها یعنی الهام و دانش به یک چیز ختم می شوند اما از راه هایی متفاوت. پس سقراط یکی را به سود دیگری کنار نمی زند، بلکه هر دو طرف این پارادوکس را روشن کرده و در رساله اش با هر بار توجه به یکی از این گزینه ها قسمتی از موضوع را روشن می کند.
اما سقراط افلاطون ایون را که در جهل است و یک طرف این پارادوکس را گرفته و آگاه نیست که کجا قرار گرفته است را به سوی دیگرنیز متوجه می سازد. یعنی او را از فرو رفتن در الهام و از خود بی خودی آگاه کرده و به سوی دیگر این پارادوکس متوجه می سازد، گر چه در پایان سقراط به ایون که از جایگاهش آگاه شده است اجازه می هد که این بار با آگاهی طرف خود را دوباره انتخاب کند نه این که انتخاب شود.
سخن که به اینجا می رسد، ایون که از درک سقراطی از مساله مورد بحث آگاهی یافته است، در مرحله پنجم می خواهد اطمینان پیدا کند و در ضمن بر ایده خود پافشاری کرده باشد. پس سفسطه ای می کند تا سقراط او را روشن تر کند و تیر خلاص را بزند. می پرسد که آیا، بر اساس تفکر سقراط، ایون فقط در حالت دیوانگی و از خود بی خود شدن است که هومر را می فهمد؟
با این سوال از این به بعد نظام بحث سقراط تغییر می کند و پا به پای ایون به جدل می پردازد. سقراط می داند که آنچه را بایستی می گفته است گفته است و بقیه این بحث ایون را به انتهای خطی خواهد رساند که در نتیجه پافشاری بر یک طرف پارادوکسی که سقراط طرح ریخته بود خواهد رساند.
سوال ایون با سوالی دیگر از جانب سقراط جواب داده می شود و در پی چند سوال وجواب روشن می شود که در اشعار هومر قسمتهایی است که ایون از آنها آگاهی ندارد و کسانی هستند که این قسمتها را از او بهتر می فهمند، قسمتهایی مثل درشکه سواری، ماهی گیری، و طب. پس ایون از این طریق به این نتیجه می رسد که در دل پارادوکس اولیه پارادوکس دیگری وجود دارد و اگر بر سخن خود اسرار ورزد باید در داخل این پارادوکس هم بیافتد و به نتیجه ای تن در دهد. این پارادوکس هم دو طرف تقابل دارد:
- طرف سقراط
اگر موضوع دانشی یکی است، فن، دانش و یا آگاهی از آن هم یکی است (کلیت دارد) و معنی ندارد که کسی دانشی داشته باشد و یا موضوعی را بداند ولی در دل آن موضوع حیطه ها و یا قسمتهایی باشد که او از آنها غافل باشد و بی اطلاع.
نتیجه این می شود که:
ایون که به بخشهایی از هومر آگاهی کامل ندارد مثل این است که به کلیت آن نا آگاه است.
- طرف ایون
ممکن است موضوع دانشی یکی باشد ولی یک نفر دانش و آگاهیش در قسمتهایی از آن باشد و دیگر قسمتها را کسی دیگر بهتر بداند (دانش در موضوعی خاص کلیت ندارد و بخش بخش است)
نتیجه این می شود که:
ایون که به بخشهایی ازهومر آگاهی دارد می تواند به کلیت آن آگاهی داشته باشد و همچنان بهترین مفسر هومر باقی بماند.
در اینجا برداشت ایونی برداشتی مدرن به نظر می آید و برداشت سقراطی همراه با کمی جزم گرایی. آیا سقراط جزم گرایی و پا فشاری بی جا بر سمت خود را انجام خواهد داد و یا حرف ایون را خواهد پذیرفت؟ این نکته بی نهایت مهمی است. سقراط کسی نیست که در دام پارادوکس اسیر شود و در دام گزینه های آن بیافتد و مجبور از انتخاب یکی شود.
سقراط دوباره با مرور طرفین این پارادوکس، پارادوکس را روشن می کند اما خود را در دام آن نمی اندازد. و این همان رمز بزرگ جاودانگی او در تاریخ است. اگر سقراط کسی بود که در پارادوکسهایی این چنینی تن به انتخاب شدن توسط پارادوکس می داد آن وقت بود که جاودان باقی نمی ماند. پس سقراط دوباره دو طرف پارادوکس را می چرخد ودر هر بار چرخش به دیگری می رسد و در این رفت و آمد به طرفین تفابل پارادوکس را روشن می کند. عظمت او در این است که این پارادوکس را با حکمی قطعی نمی بندد. طرف خود را دارد و از سویی ایون را نیز تصدیق می کند و می گوید: ""yes Ion, and you are right also" اما از حالت افراطی او در یک سوال و جواب می کاهد و دوباره مثل پارادوکس قبلی او را به طرف دیگر نیز متوجه می سازد، ولی حکمی قطعی نمی دهد، او را آگاه کرده در طرف خود رها می سازد تا با آگاهی دست به انتخاب بزند.
نتیجه افراطی به کار بستن طرف ایون این می شود که ایون هومر را بهتر از هر کسی می فهمد، در صورتی که بنا به طرف سقراط در متن قسمتهایی است که یک ماهی گیر و یا یک طبیب بهتر می فهمد. در اینجا ناگهان پارادوکس به طرف سقراط می چرخد واین طور به نظر می رسد که این سقراط است که درکی مدرن تر از متن دارد تا ایون.
پس وقتی سقراط او را متوجه این امر می سازد. باز هم ایون دست از افراط خود نمی کشد و نتیجه ناگزیر طرف خودش را تا به انتها می رود. یعنی این که او بهتر از هر کسی هومر را می فهمد. ایون مجبور می شود رپسودیست را که معمولا جبه های نبرد را نقالی می کند آگاه به فن فرماندهی اعلام کند تا ثابت کند که او هم مثل ماهی گیر، طبیب، و یا ارابه ران به فنی آگاه است و این فن به او کمک می کند تا او هومر را بهتر از هر کسی بفهمد. همان فنی که بهتر و بیشتر از هر فن دیگر از هومر آموخته است.
در نهایت، مرحله پنجم از مناظره شروع می شود و ایون مستعسل دست به دامن دلیلی ضعیف می شود. او در تایید خود می گوید که او هم مثل یک فرمانده ارشد نظامی از فن فرماندهی آگاه است ولی آتنی ها به علت تعصب نمی گذارند او فرماندهی را بر عهده بگیرد چون او اهل آتن نیست. و سقراط با آوردن چند مثال از فرماندهان غیر آتنی او را زمین گیر می کند.
انتهای زیبایی برای رساله انتخاب شده است. در دو جمله انتهایی افلاطون دو تک جمله یکی از ایون و دیگری از سقراط می آورد و بحث پارادوکس اولیه را پیش می کشد. زیبایی در این جا است که پارادوکسی که دو طرف آن سقراط و ایون، و یا دانش و الهام هستند به نفع هیچ کدام بسته نمی شود.
در دو جمله انتهایی چند موضوع است که کلید فهم رساله هستند.
- کلمه "two alternatives" یعنی دو گزینه. این دو گزینه همان دو طرف تقابل پارادوکس هستند که بحث از دل آنها انرژی گرفت و به حرکت در آمد. گزینه یک، طرف دانش و فن و آگاهی، کلیت بینی و همچنین تواضع و فرو تنی است. گزینه دو ایون است، یعنی طرف الهام مقدس و از خود بی خود شدن، جزیی بینی و همچنین غرور و تعصب.
- در طول رساله از دل ساختمان دیالوگ گونه متن دو طرف پارادوکس و نتایج انتخاب آنها روشن شد و انتهای هر گزینه ترسیم شد. اما حکمی قطعی به سود یک سمت صادر نشد. سقراط از طرف خود در نظامی منسجم دفاع کرد و جایگاه طرف ایون را هم تبیین کرد و آن رامحترم و الهی نامید و حتی مستقیما گفت که به آن حسد می ورزد. این عدم صادر شدن حکم قطعی و باز ماندن چرخش بحث در پارادوکس از گزینه یک به دو و از دو به یک در جهت آشکار شدن دو طرف بسیار ارزشمند است و برداشتی بسیار هرمنوتیکی و مدرن از موضوع دارد.
- در دو جمله پایانی دو طرف پارادوکس به وضوح inspiration و art معرفی می شوند. و تفاوت آنها این گونه توضیح داده می شود:""there is a great difference یعنی دو نقطه دور از هم در دو سوی پارادوکس.
- در مقام مقایسه دو طرف پارادوکس برای ایون، یک طرف بهتر و ارزشمند تر (nobler) از طرف دیگر اعلام می شود. و این در صورتی است که حالا ایون از جایگاه خود در تفسیر هومر و یا در این پارادوکس آگاهی یافته است و با آگاهی طرف خود را برگزیده است.
نتایجی در فهم سقراطی:
- سقراط حکمی قطعی به طرفداری از هیچ کدام از طرفین پارادوکس نداد.
- برداشت افلاطون از "متن دیالوگ گون" برداشتی سازنده به نفع معنا است. و درون مایه آن پارادوکسی را می سازد که دو طرف آن در هر بار چرخش به یک طرف از تقابل پارادوکس به طرف دیگر می رسد و موضوع روشن تر می شود و گشایشی ایجاد می شود.
- رساله برای ایون به نتیجه ای قابل قبول می رسد و نه سقراط. سقراط نتیجه خود را اینچنین اعلام نکرد که طرف او در طرف پارادوکس ایجاد شده بهتر است و ایون باید طرف او را بگیرد. در واقع رساله به دو نتیجه رسید، یکی برای ایون که به وضوح اعلام شد و دیگری برای سقراط که بیان نشد.
- نتیجه ای که سقراط آن را نظر کرده بود آگاهی خواننده متن بوده است از وجود چنین پارادوکسی در دل هنر و دانش. پس خواننده این متن بنا بر این که در کدام طرف پارادوکس است می تواند نسبت به طرف خود آگاهی بیشتر پیدا کرده و حالا پس از اتمام رساله با آگاهی و روشنی بیشتر از دو طرف موضوع جایگاه خود را بفمد و به آن بیاندیشد.
نتایجی در گفتمان سقراطی:
- سوالاتی را می پرسد که اکثرا جواب در او پدیدار است. مثلا:" و تو یکی از شرکت کنندگان بوده ای و موفق شده ای؟" یعنی حتی گاهی جملات خبری خود را ترجیح می دهد تبدیل به سوال کند البته سوالی که در خدمت دیالوگ گونگی متن باشد.
- اکثرا شروع پاسخ دادنش با تایید شروع می شود و سپس منطق خود را سوار بحث می کند تا فضایی مثبت برای گفتگو به وجود آورد.
- می توان این سیر را دو گفتمان سقراط تشخیص داد:
- اول ، پیش درآمد مثبت و بوجود آوردن فضای گفتگوی سازنده
- دوم، ساختن پارادوکس درونی متن و مشخص کردن جایگاه فرد در این پارادوکس
- شروع بحث با حرکت از یک طرف پارادوکس به طرف دیگر وروشن کردن طرفین تقابل
- وقتی دو طرف تقابل روشن شد در هر بار چرخش از یک سمت به سمت دیگر گشایشی در درک پاراوکس ایجاد می شود
- در انتها، پاردوکس و چرخشهای آن بسته نمی شود و حکمی قطعی صادر نمی شود.