(من مجید حیدری هستم و آنچه میشنوید یافتههای داستانی کوتاهی است با ته مایه طنز از مسائلی که در زندگی روزمره خودم با آنها روبرو هستم)
دیدن آدمها در طبیعت شبیه تماشای یک سلول زیر میکروسکوپ است; وقت داری خوب نگاهشان کنی و به لباسها، تجهیزات و کارهایشان دقت کنی. در شهر همیشه آدمها را میان جمعیت و محیطهای بسته میبینیم; مغازهها، اتوبوس، ورزشگاه و خیابان اما در مسیرهای ارتفاعات جنوبی مشهد (پارک خورشید، کوه پارک و قله زو) آدمها را تنها یا در گروههای کوچک میبینی، در مکانهایی که خبری از سروصدای شهری و تبلیغات محیطی نیست.
از دور دست، مردی پنجاه تا شصست ساله را میبینی با پیراهن یقهدار، شلوار ورزشی پارچهای با چوب دستی و یک کوله سبک. تجهیزات خاصی ندارد و طوری در طبیعت راه میرود که گویی بزور آمده. اگر چند نفر از این پیرمردها با هم باشند یا درباره مسائل سیاسی حرف میزنند یا درباره قیمت قطعه زمینی که چهلسال پیش خرید و فروش کردهاند. آنها که بحث سیاسی میکنند، ریش دارند و بازنشسته نظامی یا اداری هستند. اما آنها که بحث قیمت زمین میکنند معمولا لبخندی به لب دارند و خیلی پیش میآید که با دیدن من و سگم که اطراف من با اشتیاق وصف نشدنی در حرکت هست، خوش و بشی میکنند. پیش آمده که با نیشخندی به سگ من (سعدی) اشاره میکنند و صفاتی از او را با گروههای سیاسی و مذهبی جامعه مقایسه میکنند.
برخی از این مردهای پنجاه سال به بالا، به کنشگری برای طبیعت روی آوردهاند و به شکل مستقل یا در قالب نهادهای مردمنهاد برای حفظ محیط زیست کار میکنند. پیرمردی هست که هر روز ساعت ششونیم صبح، موقع پایین آمدن از کوه آشغالهایی مثل پوست چیپس و بطری خالی انواع نوشیدنی را در یک کیسه پلاستیکی جمع میکند، بازنشسته ارتشی میشناسم که در مسیر قله زو برای مردم آبشارهای کوچک و محل استراحت درست میکند و گروهی میشناسم که با شهردار و استاندار جلسه میگذارند تا زمین خواری در این منطقه را متوقف کنند.
گروه دیگری که در این مسیرها دیده میشوند، دهه شصستیها هستند. هر کسی را دیدید که کلی لوازم و تجهیزات کوهنوردی و پیادهروی و کمپ دارد، یقین بدانید دهه شصستی است. به هیچ وجه، میزان تجهیزات این گروه با طول و ارتفاع مسیر مطابقت ندارد. میزان آرایش خانمهای این گروه هم هیچ نسبتی با این مسیرها در دل طبیعت ندارد. نوعی از اغراق و فخرفروشی در این گروه هست. اگر در مسیر کوه و دشت صدای آهنگ هایده شنیدید، یقین بدانید از بلندگویِ همراه همین افراد پخش میشود. اگر گروهی دیدید که پر سر و صدا هستند و درباره سفرهایشان به جاهای مختلف پوز میدهند، بدانید همین ده شصستیها هستند. عضو چندین گروه کوهنوردی و طبیعتگردیاند و در برنامههایی شرکت میکنند که متناسب با آمادگی بدنیشان نیست.
در مقابل، اگر کسی از کنار شما رد شد و توجه شما را جلب نکرد، او متولد دهه هفتاد است. اگر بلندگویی همراه داشته باشد، بیشتر آهنگهای هاوس با یک ریتم ساده و تکرار شونده و بیکلام میگذارد. زیاد اغراق نمیکنند و تا جای ممکن نامرئی هستند، ساده میآیند و بعد ناپدید میشوند.
اگر میخواهید دهه هشتادیها را ببینید نیاز نیست به سمت قله زو بروید، چون آنها به مسیرهای طولانی نمیروند همین انتهای هاشمیه، دهمتر بالاتر از آتش نشانی روی یک تپه، کافهای هست. از آنجا تا فاصله ۳۰۰ متر در مسیرهای کم شیب کوه، دهههشتادیها را میبینید که دو نفری یا در گروههای کوچک نشستهاند: سیگار میکشند و فیلتر را همانجا میاندازند. همیشه هم مشغول صحبت کردن درباره «رابطه» هستند. هیچ تجهیزات خاصی ندارند جز لباسهای گشاد، تتو، پیرس و گاهی هم یک سگ سفید پشامالو. گاهی هم یک اسپکیر کوچک میآورند یا هنگ درام.
حتما این آدمها به دلایل متفاوتی به این مسیرها میآیند از جمله فرار از شلوغی شهر یا شاید هم شلوغی ذهنشان. عدهای دنبال پناهگاهی هستند برای کارهای متفاوت از جمله کارهایی که در شهر مجاز نیست، قرار ملاقات گذاشتن، وقتگذرانی یا ورزش. خب حالا، چند سوال داستانی در ذهنم شکل گرفته. اگر سکوت چند مسیر مختلف را ضبط کنم و با خودم به خانه بیاورم آیا تشخیص خواهم داد که مثلا سکوت دشت با سکوت یک دره چه تفاوتی دارد؟ چطور تنهایی در مسیرها را بپذیرم و حتی شبی را کنار برکهای آبی یا رودخانهای سپری کنم و به جای وهم از تاریکی در طبیعت با آن همدل شوم؟ چطور میتوانم از تسلط خودم بر مسیر بکاهم و اجازه دهم مسیرها مرا گم کنند؟ چطور میتوانم اجازه دهم این مسیرها، احساسات و افکاری از من بیرون بکشند که پیش از این در خانه و مکانهایی شهری دیگر تجربه نکردهام؟ آیا همراه شدن با این مسیرها ممکن است؟ آیا میتوانم آهسته آهسته خودم را در این مسیرها فراموش کنم و آدم جدیدی بسازم؟ آیا میتوانم تجهیزاتی را در دل این مسیرها بیابم و به خانه بیاورم؟
برای شنیدن این متن در کانال تلگرامی پراکسیس اینجا کلیک کنید.