هادی پاکزاد در دهه ۸۰ تا میانه دهه ۹۰ خورشیدی مشغول به نویسندگی بوده است و از او متنهای کوتاه و همچنین ترانههایی به جا مانده که اکثر آنها را در قالب قطعات موسیقی راک اجرا کرده است. حاصل مطالعه و تحقیق درباره این متنها ما را به دو یافته ملموس رساند که یکی مضامین و استعارههای پرکاربرد در متنهای نویسنده است و دیگری اینکه نویسنده رویکردی دوگانهانگارانه داشته است.
در بخش اول به این نتیجه رسیدیم که بدنمندی موضوع اصلی این نویسنده است. بدن و تقریبا تمام اعضای بدن و نوع حرکات و تغییرات زیستی آنها را در نوشتههای مختلف او شاهد هستیم. در چنین فضایی، بیخوابی و تلاش برای خوابیدن با قرصهای خواب و آرامش بخش در یک طرف ماجراست و در طرف دیگر بیداری و رویاهای آزار دهنده. نویسنده با اشیاء مختلفی حرف میزند از جمله، لباس، موتور و عروسک و سعی میکند قرابتی بین تجربه خودش و این اشیاء بیابد. علاقه او به لایه زیرین اشیاء است، از جمله لباسی که بدن را میپوشاند و پوستی که دیگر اعضای بدن را پوشانده. اگر این لایهها را برداریم در زیر آنها چه خواهیم یافت؟ اگر قطعات یک اسباب بازی را باز کنیم در زیر آنها چه خواهیم یافت؟ پوست به تنهایی چیست جز بادکنکی خالی؟
پاکزاد تجربه زیستن خود را در اکثر موارد از پشت شیشهها توصیف میکند. او چشمهایش را همچون زندانی شیشهای میپندارد که خودش را به آنها چسبانده و انتظار میکشد. ساعتها او را به بازی گرفتهاند و او با رویاهای مختلفی دست بگریبان است. نویسنده آرزو میکند فرشته مرگ او را از گودال تن بیرون بکشد. زندگی زیر آوار تن برای او سخت شده و خودش خبر از روزی میدهد که به زودی فرا میرسد و همه چیز خوب میشود; روزی که میتواند به این رنج بیپایان، این دردِ وجودی پایان دهد.
در بخش دوم، به این نتیجه رسیدیم که پاکزاد در ذهنیت خود دچار دوگانهانگاری است. دوگانه انگاری در اصطلاح فلسفی به این معنی است که دوگانههای ذهنی وجود شناسانهای را متصور شویم همچون ذهن و بدن. یعنی یک فرد تشکیل شده است از دوگانهای که یکی روحانی و دیگری فیزیکی است. در این نوع دوگانهانگاری معمولا یک قسمت از این دو گانه بر دیگری ارجحیت مییابد، همانطور که نزد افلاطون و متفکرین تحت تاثیر او، روح به خاطر غیر مادی بودن صفات روحانی و استعلایی یافت و نسبت به بدنِ فیزیکی ارجحیت وجودی پیدا کرد.
دوگانهانگاری در نوشتههای پاکزاد، شامل دو قسمت تاریک و روشن است. نیمه تاریک مسئول جوشش فکر و احساسات است و نیمه روشن مسئول زندگی عادی و ارتباط با دیگران و فهم دنیای رویی. در چنین ذهنیتی دو قطب قطعی شکل گرفته است که هر دو قطب با یکدیگر در ستیزاند و رویا یا توهم جایی در میانه این دو قطب قرار میگیرد.
دو قطب شکل گرفته در معرض دو خطر عمده هستند; در صورتی که نویسنده به سمت قطب تاریک خود میل کند بهترین راه، دست کشیدن از زندگی و دل سپردن به فرشته مرگ است تا او را از گودال تن نجات دهد، از سوی دیگر، اگر فرد دل به نیمه روشن زندگی دهد دچار تکرار و روزمرگی میشود. رسیدن به یک نقطه تعادل بین این دو قطبِ (قطعی) تنها با استفاده از قرصهای خواب و آرامش بخش ممکن است. دو گانه شکل گرفته برای نویسنده، کاملا قطعی و شک ناپذیر مینمایند و به نظریاتی از فیزیک جدید، زیست شناسی تکوینی و فلسفه اگزیستاسیال آمیخته شده است. به همین دلیل دو قطبی شکل گرفته حالت استعلایی به خود نمیگیرد به این معنی که دو گانه فیزیکی و غیر فیزیکی شکل نگرفته که غیر فیزیکی آن به مفاهیم روحانی، مذهبی و یا حقیقتی ابدی متصل شود. دقیقا به همین دلیل تحمل پوچی حاصل از یک حقیقت قطعی و غیر روحانی بسیار دردناکتر است. بنابراین در چنین فضای ذهنی مرگ یک مساله یا وسوسه دائمی است زیرا راه نجاتی فیزیولوژیک است. در واقع، در مواجه با امری قطعی که حاصلی جز تکرار و درد ندارد، مرگ راه حلی انکار ناپذیر است.
در پایان با استفاده از پدیدارشناسی هوسرل یادآور شدیم که امکان ایجاد ارتباط بین افراد زمانی فراهم میشود که فرد به وحدتی بین «من» و «تن» دست پیدا کند. همچنین از گادامر آموختیم که فرد پرورش یافته امکان فهم دیگران را در خود فراهم میکند تا بتواند با آنها همدلی کند. آنچه جهان ذهنی پاکزاد را به سرنوشتی شوم دچار کرد، عدم پرورش یافتگی (در معنای خاص بیلودنگ نزد گادامر) بود; یعنی جهان ذهنی پاکزاد قطعیت یافته بود و توانایی درک احتمالات و امکانات را از دست داده بود، در ضمن امکان باز نگه داشتن خود جهت همدلی و ارتباط گرفتن با دیگران و دیگر رویکردها به زندگی را از دست داده بود.
اصل مقاله فارسی فعلا در جایی منتشر نشده است.
یک نسخه انگلیسی از مقاله به زودی در کتابی با نام «فلسفه مرگ» به چاپ خواهد رسید.
برای شنید پادکست خلاصه مقاله اینجا کلیک کنید.