صدا رمز است
رمزی که کلمات را زنده میکند
مو رنگ است
از زرد تا بنفش
بدن پارچه است
از دست تا دست
پا تا پا
چشم تا چشم
چشم حرف است
از نگاه تا نگاه
لحظه تا لحظه
صداقت نگاه است
و نگاه رمز است
تو شاهرگ زندگی هستی
سریع راه میروی
و عجله داری
من در بدن آدمی فربه زیستم
در رگهای گرفتهاش گردش کردم
و مرگ را هر لحظه دیدم
تمام مکانها بر سرت آوار است
و تمام سوالها بر سر من
هر وصلهای بر تنمان ناجور است
هر راهی خطاست
هر انتخابی نادرست است
و هر نتیجهای بر سرمان آوار است
اصلا به قول خودت
تو ظهور ایستادگی
و من مظهر فرار
آخر داستان باز خواهد ماند
و زمان پایان را خواهد نوشت
حرف شوقت مختصر خواهم نوشت / بیشتر از بیشتر خواهم نوشت
شُکر وصل و شِکوه هجران او / هر دو را با یکدگر خواهم نوشت
غزل شماره ۴۵
حالت «حیرت» بهتر است یا حال «عاشقی»؟
حیران پرسشگر و جستجو گر است و عاشق مستاصل و بیقرار.
حیرت در واقع سرگشتی یا سرگردانی است و حالتی که چیزی عجیب تجربه کردهای و از درک آن ناتوانی:
گاه مستم ز میِ حیرت و گه مخمورم
عشق اما دلبستگی و دوستی به افراط است و حالتی است که خود را برده ساختهای و دیگران به حالت دلسوزی میکنند:
سخن عشقم و افسانه دردم نام است / جای رحم است بر آن کس که کند گوش مرا
در جلسه آخر ترم دوم سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۲ دقایقی صرف این شد که با استفاده از تحلیل گفتمان درسهای طول ترم مرور شود. در واقع سعی کردیم پرتکرارترین کلمات کلاسی در طول ترم را مرور کنیم. در کنار این کار پیشنهاد کردم که پر تکرارترین کلمات در گروه سنی مختلف را با هم مروری کنیم.
گفتمان دهه بیستِ زندگی به روایت دانشجویان: امیر ۲۰۶، پاس نشدن درس، عباس، خاله، هوش مصنوعی، برنامه، قهوه، فاک، پول، زید، بدبخت، چاقال، یخچالی، مهاجرت، اسکول، پشمام، سرویس، خرابا شانس دارن، چی بپوستم؟، کی میرسی؟، دور دور، گنگ، هَوَل، کراش، سیگار، پارکینگ، شیرینی، کِی میگیرت؟، دو پیکی، سلامتی، نَسَخ، برنامه چیه، زید، تف به زندگی، ناخن کار، گشنمه، عسلی، حاجی، روژ لب، گرمه، پول ندارم، پیچ، فیک، تتو، گل، شوگر ددی، ترند، کیوت، چیپ، کراش، اکیپ، پایه، پلن، مود، رل.
افرادی که در دهه ۳۰ و یا ۴۰ زندگی خود هستند به روایت دانشجویان: آشنا دارم، خستهام، بیان اینجا، باقالی کی بخریم، پیاز، پدرسگ، چه خبرته، آشغال نخور، همش زیر سر خودشنونه، دیگه چه خبر، ماشین، زمانِ سفر، شام چی درست کنم؟، کی اینا میان؟، بدن دردم، بیا غیبت کنیم، کی میای؟، روسریتو بکش جلو، باز آمد، الان کجایی؟، بچههای مردم، مردم چی میگن، خدا لعنتشون کنه، اون خدا بیامرز اگه بود، مردم و بدبخت کردن، مردم چی میگن، ۹ خونه باش، کولر خاموش کن، مادرسگ، پرده رو بکش، گرونی، جامعه خرابه، فیلتر شکن، غذا، هتل، زیر سر خودشونه، ازدواج، سیاست، با کی هستی، برو از بابات بپرس، پلنگ خونه، دورهمی، بی اف، چی بپوشم؟، بی کلاس، تلگرام
در این ترم از واژه های زیر در کلاس سخن گفتیم: چت جی پی تی، هنرمند، تمدن یونان، نمایه سازی، خط زمانی، پارگراف نویسی، تحقیق هنری، کاتارسیس، وب سایت، خطای تراژیک، تراژدی، الکترا، رنسانس، ایندکسینگ، ادیپ، نوشتار، مستند سازی، تایم لاین تاریخی، هوراشیا، اوفلیا، هملت، دیوانگی، شک و تردید، روشنگری، بصری سازی اطلاعات، وحدت ساختاری و معنایی، سرمایه داری، هنر دیجیتال، الگوریتم، تجربه انتقادی، هنر مشارکتی، مارکسیسم، هوش مصنوعی، زمان واقعی، دینامیک، تعاملی، دیونیزوس، مرکز گرایی، قور قور، اسطوره، هنر خام، هنر دیجیتال، گزارش، آریستوفان، جریان غالب.
در روند انجام یک تحقیق به پایان نامه خوبی بر خوردم. موضوع این پایان نامه که به انگلیسی نوشته شده است اسطوره سازی در فضای سیاسی ایران است و همچنین شخصیت سازی بر اساس یک ایدئولوژی خاص. خلاصه این پایان نامه را با چت جی پی تی ترجمه کردم و در اختیار شما قرار میدهم.
من چنین برداشتی از فضای سیاسی ایران داشتهام و به شکل متفاوتی تقریر میکردم. از این قرار که دولتها در زمان پهلوی و یا جمهوری اسلامی ضمن ایجاد شخصیتهای اسطورهای سیاسی، روابط سیاسی خود با دیگر کشورها را نیز در قالب شخصیتسازی طرح ریزی میکنند. به عبارت دیگر کشورها را به دوست و دشمن تقسیم میکنند. در حالی که به گمان من تقسیم کشورهای خارجی به دوست و یا دشمن نوعی شخصیت سازی ذهنی است و در سیاست جایگاهی ندارد. در عالم سیاست کشورهای خارجی میتوانند متحد یک کشور باشند و یا نباشند. این اتحاد هم به شکل همه جانبه نیست بلکه اتحاد حول محورها یا موضوعات خاص میتواند رخ دهد. به این معنی که دو کشور ممکن است در مواردی متحد هم باشند و در مواردی منافعشان متضاد باشد. اما متاسفانه حکومتهای تمامیت خواه این مهم را مورد نظر قرار نمیدهند و کشورها را به دو گروه کلی دوست و دشمن تقسیم میکنند و موجبات ضررهای زیادی برای ملت خود میشوند. این تقسیم بندی بیشتر در راستای توجیه ایدئولوژیک خودشان است تا منافع ملی.
چکیده زیر از پایان نامه علی مسعود انصاری اخذ شده است. برای دریافت کل فایل اینجا کلید کنید.
این پایاننامه یک بررسی درباره مفهوم اسطوره سیاسی مدرن و رابطه آن با ایدئولوژی است. این بررسی مدعی است که بهترین درک از اسطوره سیاسی به عنوان شخصیسازی یا آشنایی با ایدئولوژی میباشد، که در آن ساختارهای ایدئولوژیک با یک فرد، به طور معمول یک رهبر سیاسی، شناسایی میشوند یا در تصویرسازیهای اسطورهای که در یک کشور مشخص و از اساطیر سنتی که در فرهنگهای سیاسی آن کشور وجود دارد، بیان میشوند. این پایاننامه مدعی است که شخصیسازی و احتمال تجسم ایدئولوژی یکی از روشهای بارز تولید اسطوره سیاسی است و مشاهده میشود که تناقضات و تنشهای ناشی از تلاش برای شناساندن یک فرد با یک اصل تقریباً همیشه منجر به ساخت اسطوره سیاسی میشود.
دوره پهلوی در ایران (1921-1979) مورد مطالعه و بررسی در این پایاننامه است، به عنوان یک جامعه در حال تغییرات اجتماعی و اقتصادی عمیق که توسط یک دولت فعال و اقتصادی قادر بر تحمیل مفهوم خاصی از توسعه و مدرنیته در یک چارچوب ملیگرایانه بر کشور است. اهمیت ادامهی وجود شخصیتها در فرایند سیاسی و تلاش برای همزاد پنداری با ایدئولوژیهای خاص، مثالهای قابل قبولی از ساخت و توسعه اسطوره سیاسی ارائه میدهد. با تأکید ویژه بر محمدرضا پهلوی، پایاننامه نشان میدهد چگونه دیدگاه و جهانبینی او توسعه یافته است و این توسعه در پویایی بازگشتی این دیدگاهها، منجر به شناسایی، تقسیم و جدایی در پایان سلطنت وی شده است. هدف این پایاننامه نشان دادن استفاده از اسطوره سیاسی برای طبیعی سازی و مشروعیت بخشی به دودمان پهلوی در دولت ایران است.
در نگاشت توسعه ایدئولوژیک در دوران پهلوی، از دولت سنتی به سمت یک تصور خاص از مدرنیته، دیده میشود که اسطوره سیاسی پدیدهای منحصر به دوران مدرن نیست. با اما، ظهور رسانههای جمعی مدرن، به ویژه به صورت الکترونیکی، منجر به شتاب بخشیدن به ساخت و ترویج اسطوره سیاسی و گسترش سریع آن شده است. این تغییر فناورانه به تمایز اسطوره سیاسی مدرن از سابقههایش کمک میکند و با توسعه رسانههای جمعی، احتمالاً مفهوم اسطوره سیاسی به مرور زمان در گفتمان سیاسی اهمیت بیشتری خواهد داشت.
در مواقعی حس میکنم در آستانه مردن هستم. ممکن است دیگر نفسم بالا نیاید و تاریکی مرا در خود بگیرد. ناگهان دچار حالتی میشوم که گویی تا مرگ چند قدم فاصله دارم. قلبم به شدت میزند و نفسم به سختی بالا میآید.
گاهی نمیتوانم هیچ تلاشی برای بهبودِ حالِ خودم کنم. این حالت دردناک درونی را پذیرفتهام و دائم با افکار و کارهایم به آن دامن میزنم. حالت تهوع و مریضی را قبول کردهام. مایل نیستم غذای سالم مصرف کنم. انرژی برای ادامه ندارم.
گاهی فکر میکنم هر روز به تاریکی عمیقتری فرو میروم. هر کاری میکنم بینتیجه است. هر بار تلاش میکنم شکست میخورم و در نهایت عده زیادی را میبینم که به راحتی زندگی میکنند. با افراد زیادی که اطراف ایشان را گرفتهاند در رفاهاند. من یک بازندهام.
این مشکلات را پیش هر روانشناسی ببریم، بعد از چند نمونه تست و یک سری سوالات احتمالا تشخیص دهد که ما دچار افسردگی هستیم و گاهی هم حمله عصبی (panic attack). شاید هم بگوید مایوسایم و زیادی خودمان را با بقیه مقایسه میکنیم.
اما به گمان من این حالات نتیجه یک ناهنجاری روانی یا روانتنی نیستند. این حالاتی که ما تجربه میکنیم طبیعی هم نیستند اما «نرمال» اند. منظورم از نرمال این است که امروزه تقریبا همه آدمها به خصوص آدمهای شهری در سطوح مختلف این حالات را تجربه میکنند. اما طبیعی نیست که انسان این حالات را در سطحی که امروزه دچار آن است تجربه کند، به این معنی که آدمی در طبیعتِ خودش اینطور گرفتار و ذلیل نیست.
به گمان من این حالات ناشی از رشد و بالیدن در یک بستر اجتماعی ناهنجار است. در واقع من ناهنجاری را بیش از آنچه فردی بدانم، مسالهای اجتماعی میدانم. ناهنجاریِ اجتماعی که از خانواده شروع میشود و در نهادهای مختلف آموزشی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به آن دامن زده میشود. بنابراین نرمال این است که در سطوح مختلف این احوالات را تجربه کنیم! در غیر این صورت یعنی اگر این احوالات را نداشته باشیم یا کمتر داشته باشیم به نوعی «غیرنرمال» خواهیم بود.
مشاوری که نام ناهنجاری بر احوالات ما میگذارد، خودش فارغ از این احوالات نیست و کسی که سعی میکند با یک سری پیشنهادات و راهحلها به ما کمک کند، خودش در سطوح دیگری همین احساسات را تجربه میکند.
در اکثر مواقع ما در یک «بستر نگران» رشد کردهایم، منظورم نگرانیهایِ بیشمارِ خانواده است. همچنین در یک «بستر رقابتی» در آموزش و پرورش زیست کردهایم. بعلاوه در جامعهای زندگی کردهایم که اولویت نخستش «کسب رتبه مالی» بوده است. در یک نظام سیاسیِ عمودی عمر خود را گذراندهایم که ساختار عمودی خود را دائم به رخ ما کشیده است و ما را دعوت کرده با پذیرفتن ارزشها و باورهای او از پلههای ترقی بالا برویم و معیارهای کار یابی و حفظ کار را بپذیریم تا حقوق بیشتری دریافت کنیم.
نگرانی، رقابت، کسب رتبه مالی و ارزشهای عمودی در ما نهادینه شدهاند و با کمتر کسی مواجه شدهایم که این پایههای زندگی را به شکل هوشیارانه پس بزند. زیست خودش را بر پایه اصول و ارزشهایی انسانی بنا کرده باشد و بنا بر جستجوگری و لذت بردن از کشفهای کوچک داشته باشد. ما به ندرت با کسی مواجه شدهایم که سرمایه مالی را مبنای رتبه بندیِ فردی و اجتماعی نداند، رقابت را پس بزند و بیباکی را جانشین نگرانی کرده باشد.
وقتی چنین مدل زندهای مقابل خود ندیده باشیم، قائدتا تبدیل به میانگینی از ارزشهایِ ساختاری ذکر شده در بالا خواهیم بود یعنی فردی نگران (دلواپس)، رقابت دوست و رتبه طلب که همیشه مترصد است ارزش و اهمیت خود را از نهادهای مختلف دولتی کسب کند.
در عوض من فرد ایدهآلی را میتوانم در ذهن متصور شوم. آدم ایدهآل من فردی تنها و گوشهگیر نیست. به هیچ وجه دیدگاه مرتاضانهای به دنیا ندارد و درویش مسلک نیست. از سوی دیگر آدم شهری شده و گرفتارِ روزمرگی هم نیست. آدمی نیست که خود را گرفتار جلوه دهد و وقت نداشته باشد. فرد آیدهال من در یک کلمه آزاد است و آزادهگی میکند.
فرد ایدهآلی که میتوانیم در ذهن بپرورانیم و از او الگو بگیریم کسی است که زندگی را با تمام آنچه برای او به بار آورده یکجا و بدون پروا پذیرفته است. خانه، محله، فرهنگ، جامعه را همچنان که هست با تمام مشکلاتش پذیرفته. پس قطعا چند کار نمیکند; اول از همه نگران نیست و بیباکانه میزید، چه در همان زاد بوم خودش بماند و چه از آن زاد بوم کوچ کند. داشتههایش را در رقابت با دیگران نمیسنجد و داشتههای دیگران حسرت در دل او نمیآورد. رتبه را در کسب مال نمیداند و در عوض به «کسبِ حال» و «کارِ کشف» میپردازد. و سر آخر به اصطلاح تقویمِ خودش را از ارزشها و سیستم دولتی کسب نمیکند. منظور این است که خودش را در یک شغل و یا حرفه با معیارهای ساختاری هماهنگ نمیکند و به جای این معیارها تاثیر مثبت فردی و اجتماعی خودش را ملاک موفقیت میداند.
شاید کسی بگوید این حرفها ایدهآلهایی دست نایافتنی است. در پاسخ خواهم گفت دست نیافتن و تلاش برای رسیدن به مبنایی برای زیستن در آزادی و آزادگی بسیار لذت بخشتر و مفیدتر از زندگی پر از نگرانی و رقابت است. بهتر از زندگی برای کسب رتبهِ مالی و هماهنگ شدن با ارزشهای واهی دولتهاست; زندگی که حالت نرمالش افسردگی و یاس است.
پس به گمانم رهایی از احساساتی که در ابتدا شرح دادم هم سهل است و هم ممتنع. سهل است چون برگشت به همان چیزی است که طبیعتِ آدمی است یعنی رهایی و آزادی و ممتنع است چون نیازمند کنار زدن پردههایی است که ذهن ما را پوشاندهاند. این کار در یک جمله زیستن برای خود است فارغ از آینه زنگار گرفتهای که خانواده، جامعه و ساختار سیاسی مقابل ما گرفته است.
قصد دارم چند کتاب را در زمانهای که به دستم رسید خدمت شما معرفی کنم.
در آبان ۱۴۰۱ نیما کتاب چائوشسکو (ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ) را داد که بخوانم. ظاهرا این کتاب را دوستی به او هدیه کرده بود. فرصت نشد این کتاب را بخوانم و در عوض ۴ مقاله در مورد ظهور و سقوط دیکتاتورها خواندم و قسمتهای مهمش را های لایت و خلاصه کردم و به او رساندم. شاید که قسمتی از پرسشهای او و من پاسخ داده شود. زمان گذشت و در این مدت کتابهای زیادی به دستم رسید و به افراد زیادی کتاب دادم.
به پیشنهاد دوستی به دنبال کتابهای آلبر کامو میگشتم و در گروه (تلگرام) گفتم. ریحانه کتاب گیوتین را هدیه کرد. که در سفر نوروزی خواندم و به چندین نفر هم دادم و همه خواندن و به فکر فرو رفتند. با نثر غیر داستانی آلبر کامو آشنا شدم و همچنین با دلایل مهمی که چرا مجازات اعدام نادرست است. در انتهای سال ۱۴۰۲ فرزانه مجموعه کتابهای آلبرکامو را هدیه کرد شامل کتاب «یادداشتها»، «در دفاع از فهم (سخنرانیهای آلبرکامو از ۱۹۳۶ تا ۱۹۵۸)» و کتاب «وقایع نگاریهای الجزایر» که این آخری را هفته پیش به پایان بردم. خواندن کتاب وقایع نگاریهای الجزایر همزمان شد با شورشها در فرانسه که با محتوای این کتاب همخوانی دارد.
در ضمن باید تاکید کنم از بهترین کتابهایی که سال پیش هدیه گرفتم کتاب «آیشمن در اورشلیم» بود که نیلوفر هدیه داد. هیچ وقت از انتخاب کتاب توسط یک نفر تا این حد متعجب نشده بودم. دقیق زده بود به هدف، در زمانهای این کتاب را داد که خودش معنا بخش کتاب شد و این کتاب را هیچ وقت از خاطر نخواهم برد. همچنین به خاطر بحث درباره فمیسنیم در کلاس سمیه کتاب زنانگی از دست رفته و چگونگی احیای آن را به من هدیه کرد.
همه این کتابها را گفتم تا برسم به کتاب «خشم شهری: شورش طردشدگان» که یکی از مترجمان کتاب یعنی نیما شکرایی به من هدیه کرد. این کتاب دقیقا توضیح آنچیزی است که امروز در فرانسه میگذرد. البته نقدهایی به کتاب دارم که مفصل است از جمله اینکه ادبیات ترجمه در مواردی کمی مبهم است. همچنین رویکرد محقق، خواننده ایرانی را به دموکراسی بدگمان میکند و به نظرم نتوانسته دموکراسی را به خوبی تبیین کند. اما این کتاب به چاپ ششم رسیده و بسیار مفید است.
مجموعه این کتابها همان چیزی است که از شهریور ۱۴۰۱ تا به امروز (تیر ۱۴۰۲) گذشته است. نمیدانم چه خواهد شد و تابستان سال آینده چه کتابهایی خواهیم خواند. خواستم از این دوستان عزیزم تشکر کنم و یادآوری کنم که هر کتاب را باید در زمان مناسب خودش و به شکل مناسب خودش خواند.
این غزل کمی عجیب بود از این رو که مفاهیمی حماسی در آن یافتم و گویا شاعر عصبانی است.
نکته دیگر اینکه معمولا، فعل ساختن از یک اسم ترکیب شاعرانهای ایجاد میکند مثل کلمه پروانگی کردن: میکند خاکسترِ خاکسترم پروانگی
پس از سقوط شاه اودیپوس، پسرانش اتئوکلس و پلینیکس قراردادی میبندند تا به صورت متناوب سال به سال بر شهر تبس (Thebes) حکومت کنند. این قرار داد با برادر بزرگتر یعنی اتئوکلس شروع میشود. اما پس از سال اول حکمرانی، اتئوکلس امتیاز و قدرت را به برادرش، پلینیکس، واگذار نمیکند. بنابراین اتئوکلس نماینده استبداد است و پلینیکس - که در تبعید زندگی میکند - نماینده نظام دموکراتیک است.
پلینیکس با ارتشی برای سرنگون کردن اتئوکلس میآید و در دروازه شهر تبس مستقر میشود تا حکمرانی را از برادرش به زور شمشیر بگیرد. در امید به جلوگیری از این درگیری، یوکاستا - مادر پلینیکس و اتئوکلس، و همسر و مادر اودیپوس - دو پسر خود را متقاعد میکند که با هم به صلح برسند.
وقتی پلینیکس برای این دیدار میرسد، یوکاستا از او درباره رنج و دردهایی که در زمان تبعید از تبس تجربه کرده، سؤال میکند. "زندگی در تبعیدچگونه است؟" و پلینیکس پاسخ میدهد: "از هر چیزی بدتر است."
وقتی یوکاستا از پلینیکس میپرسد که چرا تبعید به این اندازه سخت است، پلینیکس میگوید که انسان بدون حق پارزیا (آزادی بیان، سخن بیپروا گفتن) نمیتواند از زندگی لذت ببرد. اگر آزادی بیان (سخن بیپروا گفتن یا همان پارزیا) نداشته باشم همچون بردگان خواهم بود. باید حماقت حکمرانان را تحمل کنم و در حماقت آنها شریک شوم. این سختترین چیز در مورد تبعید است و بیمار کننده است.[1]
[1] Michel Foucault, Fearless Speech, edited by Joseph Pearson, Semiotext(e), 2001, p. 28
دیوژنوس به اسکندر مقدونی:
خوب، باشه! میدانم که بسیار عصبانی هستی و در ضمن آزاد برای انجام هر کاری. هم توانایی کشتن مرا داری و هم حق قانونی آن را، به این دلیل که تو پادشاهی و من یک ولگرد خیابانی. اما آیا جرات این را داری که حقیقت را از من بشنوی؟ یا آنقدر ترسویی که مرا بکشی؟ هیچ کس دیگر جرات گفتن این حقایق را به تو نخواهد داشت.[1]
[1] Michel Foucault, Fearless Speech, edited by Joseph Pearson, Semiotext(e), 2001, p.128
به نظر سیسرو[1]
- فضیلت اخلاقی و یا بهره بردن از استانداردهای اخلاقی بالا تنها چیز خوبی است که انسان میتواند داشته باشد. چیزهای خوب دیگر همچون سلامتی، ثروت و شهرت در مقایسه با ارزش اخلاقی به هیچ حساب میآیند.
- فضیلت برای خوشبختی و رضایت خاطر کاملا کافی است; فردی که فاضل است، هیچ نیاز دیگری برای یک زندگی خوب ندارد.
- تمام اشکال فضیلت برابر هستند. همانطور که تمام اشکال بدی برابراند.
- هر کسی که عقلانیت کامل را نداشته باشد، دیوانه است. ( بنابراین تمامی ما انسانها دیوانه هستیم)
- تنها مردم حکیم و فاضل واقعا «آزاد» است و سایر افراد بردهاند. حتی زمانی که مرد حکیم توسط حاکم مستبد زندانی شده یا مثل سقراط به اعدام محکوم شود، او همچنان آزادتر از دیگران است، از جمله ستمگران که او را به بند کردهاند.
- تنها مرد حکیم واقعاً ثروتمند است. حتی اگر مانند دیوگنیس سینیک هیچ چیزی نداشته باشد که در کولهپشتی خود حمل کند.
[1] Donald Robertson, Stoicism and the Art of Happiness, Teach Yourself
شاعر تعریفِ استعاریِ مطلوبی از احوالات خود دارد: دشوار اما دلچسب. تشنه ساغر است و خواب آسوده ندارد. ساز از مطرب جدا افتاده است اما غمخار دارد.
در چنین احوالی زندگی را با شوربختیهایش میپذیرد:
از گره خالی مبادا رشته کارم اسیر
فلسفه میتواند دانشی نظری باشد که سعی در حل مهمترین سوالات بشری دارد. همچنین ممکن است فلسفه فارغ از یک رویکرد نظری، تدوین کننده «سبک زندگی» باشد. چهار رویکرد فلسفی مشخص که در عنوان این نوشته آمده است و همگی فلسفههای یونانی باستان هستند این خصوصیت را دارند که بیش از آنکه سعی در یافتن پاسخ مشخص برای سوالات مهم بشری باشند، تلاش میکنند روش یا سبکی از زندگی را به ما معرفی کنند که منجر به «آرامش ذهنی» و «رضایت خاطر» ما در زندگی میشود. مطالب زیر از یک وب سایت[1] اخذ شده که اتفاقا فلسفی نیست اما مطالب دقیق نوشته شده و با منابع دیگر هم چک کردم و درست است. مطالب را خلاصه و ترجمه کردم و در اختیار شما قرار میدهم. به زودی سعی میکنم به توضیح دقیق و تخصصی هر کدام از این رویکردهای فلسفی بپردازم.
اپیکوریسم (فلسفه لذت یا لذت گرایی) یک سیستم فلسفی است که بر اساس آموزههای اپیکوروس بنیانگذاری شده است و در حدود سال ۳۰۷ پیش از میلاد شکل گرفته است. این فلسفه آموزش میدهد که بزرگترین نیکوکاری، جستجوی لذتهای متواضع است تا به حالتی از آرامش، آزادی از ترس (آتاراکسیا[2]) و عدم وجود درد بدنی (آپونیا[3]) دست یابیم. ترکیب آرامش و عدم وجود درد بدنی در واقع بالاترین شکل شادی است که همراه یک زندگی ساده است.
اپیکوروس معتقد بود که حالت «آرامش» دست یافتنی است به شرطی دریابیم که دنیا چطور کار میکند و همزمان خواستههای خود را به آرزوهای دست یافتنی کاهش دهیم. بنابراین لذت را میتوان در دانش، دوستی و زندگی ساده یافت. باید این توانایی را بیابیم که لذتهای ساده را قدر بدانیم و به خاطر داشته باشیم که زندگی ساده و شاداب یک حالت شریف و لذت بخش است.
اپیکوروس معتقد بود در هر کاری باید میانه روی کرد; زیاد نخورد و زیاد به آمیزش جنسی وابسته نبود. به گمان او یادگیری، فرهنگ و تمدن چیزهای غیرضروری هستند زیرا ممکن است هماهنگی ذهنی انسان را بهم بزنند. دانش تا حدی خوب است که به کاهش ترسهای مذهبی و خرافات منجر شود و همچنین ترس از خدا و مرگ. اپیکوریان معتقد بودند که همه چیز از اتمها ساخته شدهاند از جمله ماده، جان انسان و حیوانات، خدایان و حتی افکار هم اتمهایی هستند که بطور تصادفی حرکت میکنند.
اپیکوروس یکی از اولین افرادی بود که یک نظریه از عدالت به عنوان نوعی «قرارداد اجتماعی» را مطرح کرد. این قرار داد اجتماعی مبتنی بر یک جمله کلیدی بود «نه صدمه بزن و نه صدمه بخور».
رواقیگری (استوئیسم)
رواقیگری یک مکتب فلسفی هلنیستی است که توسط فیلسوف یونانی زینو در حدود سال ۳۰۰ پیش از میلاد توسعه یافته است. این مکتب «کنترل خود» و «تقوا» را به عنوان راهی برای غلبه بر «احساسات مخرب» میدانست. هدف نهایی این فلسفه «رهایی از رنج» است که نتیجه قضاوت صحیح و درونِ آرام است.
رواقیگری مجموعهای از باورها یا دعاهای اخلاقی نیست بلکه یک سبک زندگی است که شامل تمرین و آموزش مداوم است و شامل تمرین منطق، گفتگوی سقراطی و گفتگو با خود، تأمل در مرگ و نوعی مدیتیشن است که هدف آن تمرین برای توجه فرد به لحظه حاضر است.
استوئیسم در اصل بر اساس ایدههای اخلاقی مکتب سینیک بنیانگذاری شد و با معتدلکردن برخی از اصول سختگیرانه سینیکی (کلبی) سعی کرده است به رویکرد معتدل و نرم برسد. در ابتدا این جنبش طرفدار بازگشت به طبیعت و دوری کردن از اسراف بود.
استوئیسم تبدیل به معروفترین و تأثیرگذارترین مکتب فلسفی در دنیای یونان و روم شد، به ویژه در میان نخبگان و آموزشدیدگان، نویسندگان و شخصیتهای قابل توجهی را تولید کرد؛ مانند پانایتیوس از رودس (۱۸۵ - ۱۰۹ پیش از میلاد)، پوسیدونیوس (حدود سال ۱۳۵ تا ۵۰ پیش از میلاد)، کاتو جوان (۹۴ - ۴۶ پیش از میلاد)، سنکا جوان (۴ پیش از میلاد - ۶۵ میلادی)، اپیکتتوس و مارکوس آورلیوس.
شکگرایی
شکگرایی (اسکپتیسیسم) یک مکتب فلسفی هلنیستی است. در سادهترین تعریف، شکگرایی معتقد است که باید از ادعای «دانستن حقیقت» خودداری کنیم و از تصور «حقایق نهایی» پرهیز کنیم.
باید توجه داشت که این ادعای شک گرایان با منطق مرسومی که آنها را زیر سوال میبرند متفاوت است. معمولا اینطور ادعا میشود که اگر گفته شک گرایان درست است که «حقیقت غیر ممکن است» پس این گزاره ایشان درست نیست و دچار تناقض ذاتی است. آنچه شک گرایان ادعا میکنند به طور دقیق این است که «باید از تلاش برای دانستن حقیقت و یا به دست آوردن یک حقیقت نهایی دوری کرد».
گورگیاس اولین شک گرایی بود که مدعی شد هیچ چیزی وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد، نمیتوانیم آن را بشناسیم. همچنین گفت اگر چیزی وجود داشته باشد و قابل شناخت باشد، قادر نیستیم این شناخت را به دیگران منتقل کنیم.
کلبیون (سینیسیسم)
سینیسیسم یک مکتب فلسفی در دورهٔ سقراط در یونان باستان است که معتقد است هدف از زندگی، زیستن به خوبی بر اساس فضیلت و در همراهی با طبیعت است. این به معنای رد کردن همهٔ آرزوهای معمول برای سلامتی، ثروت، قدرت و شهرت است و زیستن فارغ از میزان داراریی و ملک و املاک است.
سینیکها در معرض نگاه عمومی زندگی میکردند و هدف آنها بیتفاوتی کامل در برابر هر توهینی بود که ممکن بود به دلیل رفتار غیرمعمول آنها به وقوع بیافتد. آنها بخشی از وظیفه خود میدانستند که به عنوان نگهبان بشریت عمل کرده و مردم را دربارهٔ خطاهای رفتاریشان آگاه کنند، به ویژه وقتی آدمها طمع میکردند. به نظر آنها علت اصلی بدبختی انسان «طمع کاری» است.
معمولاً انتسنیس (حدود ۴۴۵ - ۳۶۵ قبل از میلاد) به عنوان بنیانگذار سینیسیسم شناخته میشود. او یکی از شاگردان مهم سقراط در اوایل قرن پنجم قبل از میلاد بود. او زندگی در فقر را موعظه میکرد، اما آموزههای او شفاهی بود. پس از او، دیوژنیس از سینوپه در ردیف اول قرار گرفت. او در یک وان حمام در خیابانهای آتن زندگی میکرد و گوشت خام میخورد و سینیسیسم را به حد بالای خود رساند. وی زندگی خود را به خودکفایی «اوتارکیا»، سختگیری «اسکزیس» و بیحیایی «آنایدهیا» اختصاص داد و به خاطر طنزهای تیز و زیرکانهاش شهرت یافت.
[1] مطالب این نوشته برگرفته و خلاصه شده از این وب سایت است
https://kpediad.github.io/epicureanism_-_stoicism_-_skepticism_-_cynicism
[2] ataraxia
[3] aponia
مشخصات وب
دست دراز میکنی و لمس میشوی،
میچرخی و همه چیز نیست شده است.
موضوعات وب
- پیادهروی و فلسفه
- اسیر شهرستانی
- سعدی و تفکر انتقادی
- شعر
- همباشی من و حقیقت
- فلسفه رواقی
- پورتفولیو هنرمند
- وسطبازم و طنازم
- مینیاکوسیستم هنر
- کلنگ
- پرورش رادیکال
- فلسفههای رهایی بخش
- پارزیا
- مستند سازی و تحقیق هنری
- صنعتِ مستی
- نافرمانی
- جبروتِ جسم
- داستان کوتاه
- نقد آثار هنری
- دوره آموزشی
- هادی پاکزاد
- افسردگی
- پادکست پراکسیس
- منابع درسی دانشگاه
- رزومه
آرشیو وب
- دی ۱۴۰۴
- آذر ۱۴۰۴
- آبان ۱۴۰۴
- مهر ۱۴۰۴
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- تیر ۱۴۰۴
- خرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- مهر ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- خرداد ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- آرشيو