شماره ۱
تن خاستگاه آشوب و دلهره است. انگشتها گاهی باز میشوند و گاهی مشت. سینه گاهی پر از مهر میتپد و گاهی از خشم سیاه میشود و خودش را می گستراند بر پهنه تمام آنچه هست. مغز جایگاهی است برای فسرده شدن و ملال و خستگی; چشمهای برای جوشیدن تصوراتی موهوم از شیرینی و تلخی. مغز گاهی هورمونی ترشح میکند که شادی میشود و گاهی تحریک میشود و درد در تمام تن تیر میکشد. اعصاب بافتهایی هستند در مرز فیزیک و غیر فیزیک; جایگاهی که یک تحریک فیزیکی تبدیل به حالتِ روانی ناملموس همچون درد میشود. چشم، چشمه است برای جاری کردن آبی مرموز که شور و تلخ است. مچِ دست جایی است که از فراوانی تایپ کردن با کامپیوتر درد میکند. لبها سیگار میکشند و زبان مزههای مرموزی را میچشد. اثر انگشت چیزی است که نباید جایی بماند و ردِ پا چیزی است که میتواند تو را لو دهد. نگاه چیزی است که همیشه خیره است و کلمه «آنگاه» را شکل داده. همان «گاهی» که درد در تنم فریاد میکشد، میخروشد اما تمام نمیشود. معده کارخانه بزرگ بازیافتِ طبیعت است. جایی که دلهره و بیقراری میتواند کارش را مختل میکند و تن را مجبور به ماندن در مستراح کند. آلت تناسلی همان شرمگاه است، جایی که تمام فحشهایِ کلامی را در خود پرورانده. پا دو ستون متحرک برای فرار است; فرار از دیگر تنها. دستها دو ستون افقی هستند برای دور نگه داشتن بقیه تنها.