در این غزل میخوانیم:
دلم در سینه تا پر می زند، چشمش خبر دارد / نمی دانم کجا آورده این حاضر جوابی را
و همچنین:
اسیرم هر چه هستم قایلم ناصح برو بنشین / به تعمیر دلم تا کی دهی زحمت خرابی را
ضمن اینکه نباید از کنار ترکیب «تعمیر دل» به سادگی گذشت که بسیار امروزی و بدیع است، باید یاد آوری کنم که اسیر شهرستانی با ناصح (واعذ، نصیحتگو، اندرزگو) رابطه خوشی ندارد. حافظ شکایت میکرد که واعذان کین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند و اسیر در چندین غزل ناصح را به سخره میگیرد
زبان ناصح اگر زهر قاتلی دارد / جنون کامل ما دست قابلی دارد
(غزل ۲۳۷)
آن بار ندامت را این بار ملامت را / ناصح سگ هشیاران زاهد خر بد مستان
(غزل ۷۹۸)
ناصح از جان من چه خواهی / دل ندارم به جان یار قسم
(غزل ۷۶۰)
ناصح ز منع باده اگر نوش می کند / دیوانه را به دیدن خمار می برد
(غزل ۵۱۶)
چه بگویم به تو ناصح که شود راضی اسیر / آتش رشک به جان تو هوسناک افتد
(غزل ۴۲۹)