توسط مجید حیدری
| چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ | 18
پای "برکه ساکت"
نشسته بودیم
ناگهان
بادی برخاست
شعری آورد
که مستی
به کوچهای پیر
زمزمه کرده بود
«گر دل غبار گشته
امید خیال
هست
باران شکارِ
ابر پراکنده حال
هست»