«دل» در معنای زیست شناختی همان قلب یعنی عضو عظلانی صنوبری شکل است. اهمیت و مرکزیت «دل» در بدن معنای مجازی آن را وسعت بخشیده است به شکلی که «دل» مجاز از خاطر یا ضمیر انسان شده و یا مجاز از درون هر چیز دیگری. در معنای مجازی «دل» تقریبا با تمام کلمات میتواند ترکیب شود و معانی ظریفی خلق کند; افعالی همچون دل آزردن، دل باختن، دل بردن و دل کندن، دل دل کردن، دل رفتن، دل سپردن، دل خواستن; صفاتی همچون دل نازک، دل گرم، دل انگیز، ساده دل، زنده دل، سنگ دل، شکسته دل، هم دل، تاریک دل، روشن دل، دل تنگ، دل آشوب، دل مرده، دل خواه، دل پاک، دل خور، دل سوخته، دل آرا، دل آسوده، دل انگیز، دل رحم، سیاه دل، دل شیفته، دل گیر، دل مرده، دل نگران.
در حقیقت «دل» مجاز از هر آنچیزی است که در درون ما اتفاق میافتد و مرکزِ جایی است که آگاهی ما از «خود» شکل میگیرد. به عبارت دیگر، «دل» آگاهی ما از درون ماست که همیشه در تغییر است و ما گویی به دنبال تغییرات او احوالاتمان دگرگون میشود. از این رو، این تصور پیش میآید که «کسی» است در درون ما و کنترل ما در اختیار اوست.
باید توجه داشت که هر معنای مجازی یا استعاری در اثر تکرارِ استعمال روزی از بین میرود و بخشی از معنای لفظی و روزمره میشود. معانی مجازی «دل» نیز در اثر تکرارِ استعمال کم کم به شکل لفظی در آمدهاند. در نتیجه «دل» تبدیل به عاملی شده است که میتواند مقابل آگاهی ما قرار بگیرد و بخشی از درونیات ما که در واقع بیشتر مربوط به احساساتاند را نمایندگی کند; در مقابل «سر» که بخش اندیشهگر یا شناختی ما را نمایندگی میکند. این دو گانگی درونی معضلی بزرگ در شناخت آدمی از خودش ایجاد میکند و عالم درونی آدمی را به دو بخش احساسی «دل» و شناختی «سر» مجزا میکند. این دوگانگی باعث میشود آدمی فضایی را در درون خودش از خودش جدا کند و آن را مقابل خودش بیابد به عنوان مثال اسیر چنان در مسیر این «اشتباه شناختی» پیش رفته است که دیگر خودش را از خودش نمیتواند شناخت و میگوید: نتوان از ما شناخت ما را
«دل» برای اسیر یک عامل (کننده) مجزا از خودش تشکیل داده که میتواند خودش برنده باشد و در عوض اسیر ببازد: دل برد ز غیر و باخت ما را. اسیر تعارض یا دو گانگی بین «خودش» و «دلش» را اینطور توجیه میکند که شرمنده دل چرا نباشیم / هر چند که سوخت، ساخت ما را. اما در انتهای غزل شاعر دوگانگی را کنار میگذارد و اعتراف میکند که ای کاش چنین دوگانگی و تعارضی وجود نمیداشت: دل کاش نمیشناخت ما را