فلسفه میتواند دانشی نظری باشد که سعی در حل مهمترین سوالات بشری دارد. همچنین ممکن است فلسفه فارغ از یک رویکرد نظری، تدوین کننده «سبک زندگی» باشد. چهار رویکرد فلسفی مشخص که در عنوان این نوشته آمده است و همگی فلسفههای یونانی باستان هستند این خصوصیت را دارند که بیش از آنکه سعی در یافتن پاسخ مشخص برای سوالات مهم بشری باشند، تلاش میکنند روش یا سبکی از زندگی را به ما معرفی کنند که منجر به «آرامش ذهنی» و «رضایت خاطر» ما در زندگی میشود. مطالب زیر از یک وب سایت[1] اخذ شده که اتفاقا فلسفی نیست اما مطالب دقیق نوشته شده و با منابع دیگر هم چک کردم و درست است. مطالب را خلاصه و ترجمه کردم و در اختیار شما قرار میدهم. به زودی سعی میکنم به توضیح دقیق و تخصصی هر کدام از این رویکردهای فلسفی بپردازم.
اپیکوریسم (فلسفه لذت یا لذت گرایی) یک سیستم فلسفی است که بر اساس آموزههای اپیکوروس بنیانگذاری شده است و در حدود سال ۳۰۷ پیش از میلاد شکل گرفته است. این فلسفه آموزش میدهد که بزرگترین نیکوکاری، جستجوی لذتهای متواضع است تا به حالتی از آرامش، آزادی از ترس (آتاراکسیا[2]) و عدم وجود درد بدنی (آپونیا[3]) دست یابیم. ترکیب آرامش و عدم وجود درد بدنی در واقع بالاترین شکل شادی است که همراه یک زندگی ساده است.
اپیکوروس معتقد بود که حالت «آرامش» دست یافتنی است به شرطی دریابیم که دنیا چطور کار میکند و همزمان خواستههای خود را به آرزوهای دست یافتنی کاهش دهیم. بنابراین لذت را میتوان در دانش، دوستی و زندگی ساده یافت. باید این توانایی را بیابیم که لذتهای ساده را قدر بدانیم و به خاطر داشته باشیم که زندگی ساده و شاداب یک حالت شریف و لذت بخش است.
اپیکوروس معتقد بود در هر کاری باید میانه روی کرد; زیاد نخورد و زیاد به آمیزش جنسی وابسته نبود. به گمان او یادگیری، فرهنگ و تمدن چیزهای غیرضروری هستند زیرا ممکن است هماهنگی ذهنی انسان را بهم بزنند. دانش تا حدی خوب است که به کاهش ترسهای مذهبی و خرافات منجر شود و همچنین ترس از خدا و مرگ. اپیکوریان معتقد بودند که همه چیز از اتمها ساخته شدهاند از جمله ماده، جان انسان و حیوانات، خدایان و حتی افکار هم اتمهایی هستند که بطور تصادفی حرکت میکنند.
اپیکوروس یکی از اولین افرادی بود که یک نظریه از عدالت به عنوان نوعی «قرارداد اجتماعی» را مطرح کرد. این قرار داد اجتماعی مبتنی بر یک جمله کلیدی بود «نه صدمه بزن و نه صدمه بخور».
رواقیگری (استوئیسم)
رواقیگری یک مکتب فلسفی هلنیستی است که توسط فیلسوف یونانی زینو در حدود سال ۳۰۰ پیش از میلاد توسعه یافته است. این مکتب «کنترل خود» و «تقوا» را به عنوان راهی برای غلبه بر «احساسات مخرب» میدانست. هدف نهایی این فلسفه «رهایی از رنج» است که نتیجه قضاوت صحیح و درونِ آرام است.
رواقیگری مجموعهای از باورها یا دعاهای اخلاقی نیست بلکه یک سبک زندگی است که شامل تمرین و آموزش مداوم است و شامل تمرین منطق، گفتگوی سقراطی و گفتگو با خود، تأمل در مرگ و نوعی مدیتیشن است که هدف آن تمرین برای توجه فرد به لحظه حاضر است.
استوئیسم در اصل بر اساس ایدههای اخلاقی مکتب سینیک بنیانگذاری شد و با معتدلکردن برخی از اصول سختگیرانه سینیکی (کلبی) سعی کرده است به رویکرد معتدل و نرم برسد. در ابتدا این جنبش طرفدار بازگشت به طبیعت و دوری کردن از اسراف بود.
استوئیسم تبدیل به معروفترین و تأثیرگذارترین مکتب فلسفی در دنیای یونان و روم شد، به ویژه در میان نخبگان و آموزشدیدگان، نویسندگان و شخصیتهای قابل توجهی را تولید کرد؛ مانند پانایتیوس از رودس (۱۸۵ - ۱۰۹ پیش از میلاد)، پوسیدونیوس (حدود سال ۱۳۵ تا ۵۰ پیش از میلاد)، کاتو جوان (۹۴ - ۴۶ پیش از میلاد)، سنکا جوان (۴ پیش از میلاد - ۶۵ میلادی)، اپیکتتوس و مارکوس آورلیوس.
شکگرایی
شکگرایی (اسکپتیسیسم) یک مکتب فلسفی هلنیستی است. در سادهترین تعریف، شکگرایی معتقد است که باید از ادعای «دانستن حقیقت» خودداری کنیم و از تصور «حقایق نهایی» پرهیز کنیم.
باید توجه داشت که این ادعای شک گرایان با منطق مرسومی که آنها را زیر سوال میبرند متفاوت است. معمولا اینطور ادعا میشود که اگر گفته شک گرایان درست است که «حقیقت غیر ممکن است» پس این گزاره ایشان درست نیست و دچار تناقض ذاتی است. آنچه شک گرایان ادعا میکنند به طور دقیق این است که «باید از تلاش برای دانستن حقیقت و یا به دست آوردن یک حقیقت نهایی دوری کرد».
گورگیاس اولین شک گرایی بود که مدعی شد هیچ چیزی وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد، نمیتوانیم آن را بشناسیم. همچنین گفت اگر چیزی وجود داشته باشد و قابل شناخت باشد، قادر نیستیم این شناخت را به دیگران منتقل کنیم.
کلبیون (سینیسیسم)
سینیسیسم یک مکتب فلسفی در دورهٔ سقراط در یونان باستان است که معتقد است هدف از زندگی، زیستن به خوبی بر اساس فضیلت و در همراهی با طبیعت است. این به معنای رد کردن همهٔ آرزوهای معمول برای سلامتی، ثروت، قدرت و شهرت است و زیستن فارغ از میزان داراریی و ملک و املاک است.
سینیکها در معرض نگاه عمومی زندگی میکردند و هدف آنها بیتفاوتی کامل در برابر هر توهینی بود که ممکن بود به دلیل رفتار غیرمعمول آنها به وقوع بیافتد. آنها بخشی از وظیفه خود میدانستند که به عنوان نگهبان بشریت عمل کرده و مردم را دربارهٔ خطاهای رفتاریشان آگاه کنند، به ویژه وقتی آدمها طمع میکردند. به نظر آنها علت اصلی بدبختی انسان «طمع کاری» است.
معمولاً انتسنیس (حدود ۴۴۵ - ۳۶۵ قبل از میلاد) به عنوان بنیانگذار سینیسیسم شناخته میشود. او یکی از شاگردان مهم سقراط در اوایل قرن پنجم قبل از میلاد بود. او زندگی در فقر را موعظه میکرد، اما آموزههای او شفاهی بود. پس از او، دیوژنیس از سینوپه در ردیف اول قرار گرفت. او در یک وان حمام در خیابانهای آتن زندگی میکرد و گوشت خام میخورد و سینیسیسم را به حد بالای خود رساند. وی زندگی خود را به خودکفایی «اوتارکیا»، سختگیری «اسکزیس» و بیحیایی «آنایدهیا» اختصاص داد و به خاطر طنزهای تیز و زیرکانهاش شهرت یافت.
[1] مطالب این نوشته برگرفته و خلاصه شده از این وب سایت است
https://kpediad.github.io/epicureanism_-_stoicism_-_skepticism_-_cynicism
[2] ataraxia
[3] aponia