خلاصه کتاب «راهنمایی برای مقاومت اخلاقی; نافرمانی»
نوشته فردریک گرو
این کتاب به نوعی دو مقدمه دارد که در دو پارگراف زیر خلاصه کردهام; "ما امر ناپذیرفتنی را پذیرفتهایم" و "وارونگی هیولاها"
مشکل اینجاست که مردم زیادی فرمانبردار هستند و شورش نمیکنند! در مقابل چه؟ در مقابل سه وضعیت جهانی: بیعدالتی اجتماعی و نابرابری، وضعیت محیط زیست و در نهایت به این دلیل که سیستم اقتصادی به سرعت تولید سرمایه را به قیمت گرو گذاشتن آینده انجام میدهد. نویسنده پدیده نافرمانی را بر اساس پدیده (به گمان او) عجیبِ فرمانبرداری درک میکند، زیرا به نظر او نافرمانی امری طبیعی است اما اینکه مردم فرمانبردار شدهاند واقعا تعجب آور است. به خصوص در مقابل سه وضعیت جهانی که در بالا گفتیم یعنی بیعدالتی، وضعیت وخیم محیط زیست و از بین بردن منابع طبیعی و تولید ثروت به قیمت از بین رفتن آینده. فردریک گرو میگوید: قیام چیزی نیست که از میان امکانها انتخاب شود. وقتی ظرفیت نافرمانی ملموس و واگیر دار شود و تجربه امر غیرقابل تحمل رشد کند به امر بدیهی بدل شود، شروع به اثر گذار میکند.
در بخش دوم در اشاره به بخشی از داستان برادران کارمازوف نوشته داستایوسکی، نویسنده به تحلیل شرایط فرضی میپردازد که مسیح دوباره در جامعه ظهور میکند. آیا کلیسا، نماینده دین مسحیت، او را خواهند پذیرفت؟ خیر. در حالی که مردم دور مسیح حلقه زدندهاند، در سکوت و بیعملی آنها کشیش اعظم بهمراه گروهی از نگهبانان مسیح را دستگیر و زندانی میکنند. «آنها پسر خدا را به زندان ادارهی بررسی عقاید ارتداد آمیز میبرند». مسیح در مقابل سوالات کشیش سکوت میکند. او انتظار دارد وقتی مردم اطمینان قلبی دارند که او پسر خداست با او همراه شوند اما ظاهرا این انتظار زیادی از مردم است! کلیسا اینجاست تا مستقیم به مردم بگوید چه چیزی برای آنها خوب است و چه چیزی بد است; پس مردم مجبور نباشند بیاندیشند و خیالشان راحت باشد. اما مسیح انتظار بیش از حدی از انسان دارد و (برخلاف کلیسا) ترجیح میدهد آزادی بشریت را پیشنهاد کند.