فصل ششم،
خلاصه کتاب «راهنمایی برای مقاومت اخلاقی؛ نافرمانی» نوشته فردریک گرو
اطاعت، سلب مسئولیت میکند و به مردم آسودگی میبخشد؛ آسودگی از اینکه نیاز ندارند رفتارشان را در برابر دیگران توجیه کنند.
آدولف آیشمن، یکی از افسران نازی، نقشی اساسی در سازماندهی و اجرای هولوکاست ایفا کرد. مأموریت او این بود که "راهحل نهایی" را، که شامل اخراج و انتقال سیستماتیک یهودیان به اردوگاههای مرگ بود، هماهنگ کند و برنامهریزی لجستیکی برای نابودی میلیونها یهودی را برعهده داشت. پس از پایان جنگ جهانی دوم، آیشمن به آرژانتین فرار کرد و در سال ۱۹۶۱ طی یک عملیات مخفیانه توسط موساد دستگیر شد و به اسرائیل منتقل گردید. او در دادگاه محاکمه و به اعدام محکوم شد.
برخی معتقدند آیشمن آدم نبود بلکه هیولایی بود منحرف و یهود ستیز اما هانا آرنت معتقد بود که آیشمن کارگزار کماهمیت و کندذهن، فردی میانمایه و اساساً مفلوک بود؛ انسانی بدون آزادی، افسرده و رنگپریده، اما کارمندی دقیق و چرخدندهای منفعل در ماشین نازیسم.
بر خلاف هر دو نظر بالا، به نظر فردریک گرو آیشمن نماینده کامل مأموری بیرحم و بیعاطفه بود که مانند یک پیشکار روباتوار، دستورات را به صورت کامل انجام میداد و از خود سلب مسئولیت میکرد، در حالی که همهچیز را به سیستم واگذار میکرد. این انتقال مسئولیت به سیستم بود که او را برای چنین جنایاتی آماده کرد؛ مسئولیتی رقیق شده و کلی در میان سرسپردگان منفعل که در سیستم مشارکت میکردند. اگر همه به این معنا مسئول باشند، در حقیقت هیچکس مسئول نیست.
آیشمن اصرار داشت که هر کاری که کرده، تنها «اجرای دستور» و «انجام وظیفه» بوده است و نباید برای آن مجازات شود. او میگفت: «من دستوراتی داشتم و طبق سوگند اطاعت مجبور به اجرای آنها بودم، و متأسفانه نمیتوانستم از این وضعیت فرار کنم.»
با این حال، اگر آیشمن فقط تسلیم زاهدانه (ascetic submission) زاهدانه را به نمایش گذاشته بود، یعنی حداقل اطاعت بدون ظرافت و تعهد، ماشین مرگ نازیها از مسیر خارج میشد. اما او با دقت و پشتکار به دنبال راهحلهای جدید بود و همین اطاعت مازاد (Surplus Obedience) است که هر شخص را در قبال آنچه انجام میدهد، مسئول میکند.