توسط مجید حیدری
| چهارشنبه ۵ دی ۱۴۰۳ | 7
سعدی غزل شماره ۱۳
این چند بیت از غزل شماره ۱۳ بهنظرم گویای این است که شاعر از دوستان خود بد دیده و بد شنیده است. به زیبایی داستان خودش را به شکلی موجز بیان کرده.
یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند / بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق / دوستان ما بیازردند یار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل مانْد مانْد / گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق / تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم / هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را