بدون شک تجربه پیکنیک رفتن مردم در چند دهه گذشته دچار تغییرات عمده شده است و از فعالیتی تفریحی در روزهای جمعه، تبدیل به فعالیتی همراه با تجهیزات مختلف شده از جمله ماشینهای آفرود، میز و صندلی، لباسهای طبیعت گردی و انواع وسایل پخت و پز. تغییر دیگر، در تداوم و تکرار آن است که با تمرینهای ورزشی نیز آمیخته. در نهایت یک روند کاملا روشن است: مردم شهر در مقیاسی چند برابر گذشته، از طبیعتِ حاشیه شهر استفاده میکنند.
یک فرضیه درباره دلایل روی آوردن مردم به طبیعت گردی این است که اکثر فضاهای عمومی تحت کنترل و نظارت بیسابقهای قرار گرفته و خیابانها پر از دوربینهای نظارتی شده است. حاکمیت کنترل دائمی بر فضای عمومی دارد تا بسیاری از امور انجام نشود و یا در دایره خطوط قرمزش انجام شود. چارهای نیست جز اینکه هر روز کنترل و نظارت با تجهیزات بروزتر و در وسعت بیشتری اعمال شود، زیرا هر روز شکاف بین سلایق و ارزشها بین حاکمیت و مردم بیشتر میشود. در چنین شرایطی، واکنش طبیعی چیست؟ مردم بیشتر از مکانهایی استقبال میکنند که تحت کنترل و نظارت کمتری قرار دارد یعنی طبیعتِ حاشیه شهر.
به عبارت دیگر، در نتیجه سلطه، نظارت و کنترل روز افزون شهری، ما مردم (آگاهانه یا ناآگاهانه) راه حلی کم دردسر یافتهایم: روی آوردن به طبیعت حاشیه شهر، مسیرهای کوهنوردی، پیاده روی و دوچرخه سواری. پناه بردن به این مکانها برای ما حکم یک کوچ موقت را یافته برای بدست آوردن شکلی از آزادی موقت در فضای عمومی شهر. مکانهای هنوز تسخیر نشده توسط دستگاه نظارتی، فعلا بهترین گزینه برای فعالیت نسبتا آزادانه است. آيا بزودی سیستم نظارت و کنترل این فضاها را نیز از ما خواهد گرفت؟ آیا امکان چنین کاری از جمله تجهیزات و نیروی انسانی لازم برای چنین کاری را دارد؟ یا بتدریج نحوه زیست آزادانه خود را از حاشیه به درون شهر خواهد کشاند؟