توسط مجید حیدری
| پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 7
غزل شماره ۳۳
چرا اسیر اینقدر ناله و شکوه میکند؟ چرا از هر دری میرود، به رابطهای عاشقانه باز میگردد که یک طرف سبزه، گلستان و سرمه حیرت است و طرف دیگر گناهکاری سیاه و تاریک؟ این فردیتِ متورم و نالانِ شاعر ما چطور شکل گرفته است؟ این حس عجز و فردیت گناهآلود از کجا آماده؟
البته در اکثر مواقع خودش متوجه این فضای ذهنی میشود و در بیت آخر سوال درستی مطرح میکند.
دل بد آموز شکایت شده بیهوده اسیر / هیچ کس نیست که پرسد چه گناه است مرا